صفحات: 1 2 3 4 ...5 ... 7 ...9 ...10 11 12 ... 19

26ام تیر 1402

معرفی کتاب مصطفی مستور 

170 کلمات   موضوعات: معرفی کتاب

روی ماه خداوند را ببوس!
چند وقت پیش اسم این کتاب را در اینترنت جزو پرفروش ترین‌ها کتاب های قرن 14 دیده بودم. کنجکاو بودم که بدانم داستان کتاب از چه قرار است. تا این که هفته گذشته در کتابخانه پیدایش کردم . 
 *کتاب روی ماه خدا را ببوس!* نوشته *مصطفی مستور* ، به داستان مردی می‌پردازد که مشغول نوشتن تِز دکتری خود است اما ذهنش درگیر شکی است که به دلش افتاده و مدام از خود میپرسد : *«آیا خداوندی هست ؟»* 
متن کتاب رمان گونه است و نویسنده سعی کرده از طریق فلسفه به سوال ذهنی شخصیت اصلی داستان پاسخ بدهد. 
البته این اولین باری بود که از مصطفی مستور کتابی می‌خواندم و بخاطر لحن فلسفه گونه ی بعضی قسمت ها را مدام برمیگشتم عقب و دوباره می‌خواندم. 
کتاب خوب و کم حجمی بود. اما من با دلیل هایی که آورده بود تا خداوند را اثبات کند، قانع نشدم. شاید دلیل هایش برای من قانع کننده نبود. 
توصیه می‌کنم شما هم اگر خواندید نظرتان را راجع به آن بگویید. 

✍🏻 فاطمه بانو

توسط فاطمه بانو   , در 11:56:00 ب.ظ نظرات
15ام تیر 1402

کلیپ غدیر

24 کلمات   موضوعات: فیلم

الحق که تو آن علی ولی اللهی

از اسرار خداوند جهان آگاهی 
 آغاز ولایتت فرستم صلوات

دانم ز عنایتت غمم می‌کاهی 

توسط فاطمه بانو   , در 08:06:00 ب.ظ نظرات
10ام خرداد 1402

استوری ولادت امام رضا 

13 کلمات   موضوعات: فیلم, عکس نوشته

ای آینه رو…

 دیدار شما…

آغشته ی لطف و عطاست!

توسط فاطمه بانو   , در 10:13:00 ب.ظ نظرات
3ام خرداد 1402

شعر دلتنگی 

265 کلمات   موضوعات: شعر

عکس مشهد امام رضا [/caption]
کاش میشد پر بگیرم تا حرم

پیش سلطان،پیش آقای کرم
کاش دعوت میشدم با زاءران

در حرم پر میزدم با عاشقان
کاش من را هم صدایم میزدی

یک زیارت را به نامم میزدی
کاش گردد این گدا پا بوس تو

بندهء عاشق تر و مخصوص تو
تا تو را میبینم آقا هر جهت

زد دلم راهی به سوی مزجعت
طفل بودم مادر دستم گرفت

پیش تو آورد و عشقم را سرشت
زنده شد در صحن نوارنی دلم

خاطرات کودکی هم با دلم
صد گره در کار دارم یا رضا

من دلی بیمار دارم یا رضا
درد مند هستم دوایم با شما

دستگیری کن شفایم با شما
من به شوقت اشک دارم مهربان

من ز هجران بی قرارم مهربان
یک دل پر درد شد همپای من

در زمستان یاد تو گرمای من
عکس زیبایت به دلها قاب شد

با نگاهت برف این دل آب شد
حال دستم را به دستت میدهم

روی خود بر سنگ فرشت مینهم
پا برهنه صحن تو طی می کنم

من جدایت از خودم کی می کنم
در شب قبرم کنی من را خطاب

میکنی آقا قدم ها را حساب
با تو عاشق تر شدن عشق من است

عشق زیبای شما رزق من است
من گدایی بیکس و درمانده ام

اربعین از کربلا جا مانده ام
سال دیگر یا رضا رخصت بده

اربعین ، کرببلا فرصت بده
میکنم احساس چون بد بوده ام

از زیارت کرده ها جا مونده ام
خاک پایت میشوم کاری بکن

نوکر بیچاره را یاری بکن
روزی نوکر فقط در دست توست

کربلای عاشقت در دست توست
شاعر: روح الله دانش

توسط فاطمه بانو   , در 08:28:00 ق.ظ نظرات
18ام اردیبهشت 1402

روایتی از زندگی 

مدت‌ها پیش به اصرار پیش از حد یکی از دوستانم ، برنامه اینستاگرام را نصب کردم . آن قدر از فضایش شنیده بودم که دلم خواست من هم در فضایش باشم و تجربه‌اش کنم.
اوایل همه چیز خوب بود و شوق و ذوق فراوانی داشتم. فقط دوستان نزدیکم را فالو کرده بودم و هر روز زمانی را پای دیدن پست هایشان و عکس‌هایشان می‌گذاشتم . 

بعد یک ماه برایم همه چیز عادی شد ‌به روال افتاد. تعجب می‌کردم از این که بعضی اطرافیانم چندین ساعت را در آن می‌چرخند. چون چیز چشم‌گیری نداشت . به غیر این که میفهمیدیم کی از کی طلاق گرفته یا فلانی عروسی کرده و عکس با نامزدش را گذاشته. یا خیلی چیزهای دیگه که خودتان میدانید ‌ 
کارم از دیدن پست‌های ساده شروع شد و رسید به دنبال کردن چند بلاگر که هر کدام در زمینه های مختلف تبلیغات می‌کردند. و این برایم تبدیل عادت شد که دنبالششان کنم . 
رفته رفته من هم به جلگه معتادین اینستاگرام پیوستم. محدوده فالوکننده ها را بیشتر کرده بودم و خود اینستاگرام هم بر اساس جستجو های من پیشنهادهای جذابی را به من معرفی می‌کرد که چشم نمیشد از آن برداشت. 
همین چرخش های‌ساده از این صفحه به آن صفحه 

کم‌کم احساس نارضایتی را در وجودم پدیدار کرد . مدام می‌گفتم « خوش بحال فلانی … ای کاش من هم … » 
دیدن بلاگر ها و حجاب استایل ها آب در دلم تکان میداد و دلم می‌خواست من هم مثل همان‌ها مدام از زندگیم عکس بگیرم و بگذارم داخل صفحه‌ام و لایک دریافت کنم. روزمرگی های ساده خودم را ندید می‌گرفتم و دلم میخواست مثل روزمرگی‌های همان بلاگر‌ها را تجربه کنم. 
وقتی به خودم آمدم که دیدم ساعت‌ها پای اینستاگرام نشسته‌ام و علاوه بر عمرم ، پول است که پای اینترنت می‌دهم. 

  و حتی همان دوستی که با کلی اصرار از من خواسته بود اینستاگرام بریزم ، دیگر کاری با من در آن برنامه نداشت . حال و احوالی هم اگر می‌کرد در واتساپ بود. 
تصمیم بر این گرفتم که برنامه را حذف کنم . اما نتوانستم و دوباره وسوسه به جانم افتاد و رفتم و نصبش کردم. این بار سعی در کنترل زمانم داشتم . 
زمان گذشت تا اینکه رسید به فیلترینگ اینستاگرام و کلا ارتباطم با اینستاگرام قطع شد. البته اوایل ناراحت بودم که نمی‌توانم با vpn وصل شوم اما به مرور فراموشم شد و الان با افتخار می‌توانم بگویم قریب ۸ ماه است که پاک از اینستاگرام هستم.

و خوشحالم که توانستم خودم را از بندش آزاد کنم . 

به قلم: فاطمه بانو 
#روایت_زن_مسلمان

توسط فاطمه بانو   , در 04:19:00 ق.ظ نظرات

1 2 3 4 ...5 ... 7 ...9 ...10 11 12 ... 19