موضوع: "شعر "

صفحات: 1 3 4

1ام شهریور 1402

دعوت 

107 کلمات   موضوعات: شعر

شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست

کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق!

اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست

غمی‌ست در دل جامانده‌های کرب‌وبلا

که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست
میان ما که نرفتیم و رفته‌ها، شاید

تفاوتی‌ست در آغاز و در نهایت نیست
همیشه آن‌که نرفته‌ست بی‌قرارتر است

همیشه آن‌که نرفته‌ست، کم‌سعادت نیست


و آن کسی که در این راه اهل دل باشد

مدام اهل گله کردن و شکایت نیست
خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد

نباید این همه دل دل کند که فرصت نیست


شاعر: مریم کرباسی

توسط فاطمه بانو   , در 06:30:00 ق.ظ نظرات
3ام خرداد 1402

شعر دلتنگی 

265 کلمات   موضوعات: شعر

عکس مشهد امام رضا [/caption]
کاش میشد پر بگیرم تا حرم

پیش سلطان،پیش آقای کرم
کاش دعوت میشدم با زاءران

در حرم پر میزدم با عاشقان
کاش من را هم صدایم میزدی

یک زیارت را به نامم میزدی
کاش گردد این گدا پا بوس تو

بندهء عاشق تر و مخصوص تو
تا تو را میبینم آقا هر جهت

زد دلم راهی به سوی مزجعت
طفل بودم مادر دستم گرفت

پیش تو آورد و عشقم را سرشت
زنده شد در صحن نوارنی دلم

خاطرات کودکی هم با دلم
صد گره در کار دارم یا رضا

من دلی بیمار دارم یا رضا
درد مند هستم دوایم با شما

دستگیری کن شفایم با شما
من به شوقت اشک دارم مهربان

من ز هجران بی قرارم مهربان
یک دل پر درد شد همپای من

در زمستان یاد تو گرمای من
عکس زیبایت به دلها قاب شد

با نگاهت برف این دل آب شد
حال دستم را به دستت میدهم

روی خود بر سنگ فرشت مینهم
پا برهنه صحن تو طی می کنم

من جدایت از خودم کی می کنم
در شب قبرم کنی من را خطاب

میکنی آقا قدم ها را حساب
با تو عاشق تر شدن عشق من است

عشق زیبای شما رزق من است
من گدایی بیکس و درمانده ام

اربعین از کربلا جا مانده ام
سال دیگر یا رضا رخصت بده

اربعین ، کرببلا فرصت بده
میکنم احساس چون بد بوده ام

از زیارت کرده ها جا مونده ام
خاک پایت میشوم کاری بکن

نوکر بیچاره را یاری بکن
روزی نوکر فقط در دست توست

کربلای عاشقت در دست توست
شاعر: روح الله دانش

توسط فاطمه بانو   , در 08:28:00 ق.ظ نظرات
8ام فروردین 1402

غزل ۳۰۶ حافظ

247 کلمات   موضوعات: شعر

اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول

رسد به دولت وصل تو کار من به اصول

 

 قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا

 فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول

 

 چو بر در تو من بینوای بی زر و زور

به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول

 

 کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم

 که گشته‌ام ز غم و جور روزگار ملول

 

 من شکستهٔ بدحال زندگی یابم

 در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول

 

 خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت

که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول

 

 دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد

بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول

 

 چه جرم کرده‌ام ای جان و دل به حضرت تو

 که طاعت من بیدل نمی‌شود مقبول

 

 به درد عشق بساز و خموش کن حافظ

 رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول  

 *****

قصد و نیتی در سر داری و بی‌صبرانه به دنبال یافتن بهترین راه برای وصول به آن هستی. چاره کار تو برای رسیدن به هدفت، صداقت و ایمان است. اگر امروز روزگار بر وفق مراد نیست، ناامید و مأیوس نباش. آنچه که خیر است برای تو پیش می‌آید. حوادث و غم‌های زندگی، همیشگی و ماندنی نیستند و زودگذر هستند. پس هرچه زودتر راه درست را انتخاب کن و در آن قدم بگذار. اسرار خودت را با هرکسی درمیان مگذار، برخی اصلاً متوجه درد و رنج تو نمی‌شوند و به همین خاطر آن را انکار می‌کنند.    

توسط فاطمه بانو   , در 04:30:00 ق.ظ نظرات
23ام اسفند 1401

غزل 46 حافظ

248 کلمات   موضوعات: شعر

غزل  

 

 

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

در مجلس ما عطر میامیز که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر

زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کوی خرابات مقام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز

وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

با محتسبم عیب مگویید که او نیز

پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

کایام گل و یاسمن و عید صیام است

 

*حافظ   

 

تعبیر و تفسیر این غزل در فال حافظ شما

بخت و اقبال با تو یار بوده و قطعاً به مراد دلت خواهی رسید. ولی مراقب باش که با چشم باز به مسیرت ادامه دهی تا این شادکامی تو همیشگی باشد. در وقت بهار مژده‌ای به تو خواهد رسید که شایسته دریافت آن هستی چون نزد خداوند از مقام بالایی برخورداری.

توسط فاطمه بانو   , در 10:08:00 ب.ظ 1 نظر »
13ام اسفند 1401

گاهی گمان نمی‌کنی...

148 کلمات   موضوعات: شعر

 

• شعر 

 

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود

 

گاهی بساط عیش خودش جور می شود

گاهی دگر، تهیه بدستور می شود

 

گه جور می شود خود آن بی مقدمه

گه با دو صد مقدمه ناجور می شود

 

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

 

گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو می شود…

 

گاهی برای خنده دلم تنگ می شود

گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود

 

گاهی تمام آبی این آسمان ما

یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود

 

گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود

ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود

 

گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

 

کاری ندارم کجایی چه می کنی

بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود 

 

شعر از قیصر امین پور 

 

 

 

توسط فاطمه بانو   , در 06:48:00 ب.ظ 1 نظر »

1 3 4