موضوع: "دلبرانه‍"

صفحات: 1 3 4

17ام آبان 1401

حرف قشنگ!

6 کلمات   موضوعات: دلبرانه‍

به‌#توکه‌می‌رسم‌مکث‌میکنم،انگار
درزیبایےات‌چیزی‌جاگذاشتھ‌ام؛
مثلا در صدایت،آرامـش
یادرچـشـم‌هایت،زنـدگـۍ:)!♥️

توسط فاطمه بانو   , در 03:45:00 ب.ظ نظرات
7ام آبان 1401

شعر پاییزی

86 کلمات   موضوعات: شعر , دلبرانه‍

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

 

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

 

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

 

اگر دل، دلیل است، آورده‌ایم

اگر داغ، شرط است، ما برده‌ایم

 

اگر دِشنۀ دشمنان، گَردنیم!

اگر خنجر دوستان، برده‌ایم!

 

گواهی بخواهید، اینک گواه:

همین زخمی‌هایی که نشمرده‌ایم!

 

دلی سربلند و سری سر به زیر

از این دست، عمری به سر برده‌ایم

 

• قیصر امین پور

 


 

 

توسط فاطمه بانو   , در 12:18:00 ب.ظ نظرات
24ام شهریور 1401

میشه خسته نشی؟

291 کلمات   موضوعات: دلبرانه‍, داستان کوتاه

#میشه_خسته_نشی؟!

یادم میاد وقتی بچه بودم، یه شب که پدرم از سرِ کار خسته و بی‌حال رسید خونه وقتی من رو دید بغلم کرد و گذاشت رو دوشش. از یک متر رسیدم به دو متر‌ و احساس بزرگی کردم.

سقف آرزوهام، سقف خونه‌مون بود. آرزو کردم دستم رو بتونم بزنم به سقف… برای همین دستم رو دراز کردم تا دستم بهش برسه، نرسید.

پدرم خسته شده بود، ولی بهم نمی‌گفت. خستگی رو از کوتاه شدن قدم فهمیدم. از اینکه دیگه نمیتونست کاملا صاف بایسته تا من دستم رو به سقف برسونم‌.

برای همین سرم رو آوردم پایین و بهش گفتم: میشه خسته نشی؟!

خندید.

پدرم قوی‌ترین و خستگی‌ناپذیرترین مرد دنیا بود، چون زانوهام رو گرفت و بلندم کرد. خیلی راحت دستم به سقف رسید… خیلی راحت به آرزوم رسیدم.

بعد از اون این سوال شد تیکه‌کلامم. از همه می‌پرسیدم. ولی همه لبخند نمیزدن، همه ادامه نمیدادن.

هر‌چی گذشت معنی خستگی رو بهتر فهمیدم‌. بهتر فهمیدم فقط جسم آدم نیست که خسته میشه، فقط دست و پا و بدن نیست که کوفته میشه. آدما روحشون هم خسته میشه، دلشون هم کوفته میشه و این همون چیزیه که آدما رو از پا میندازه.

از پا انداختم، یه روز خسته شدم از صبوری کردن، از جنگیدن، از ادامه دادن، از زندگی کردن…‌

هزار نفر خستگیم رو دیدن، هزار نفر بهم گفتن «میشه خسته نشی» ولی لبخند نزدم ولی ادامه ندادم‌ تا اینکه تو اومدی.

خستگیم رو دیدی، خستگیم رو فهمیدی، با خستگیم خسته شدی.

سرم رو‌ گذاشته بودم رو پات که پایین رو نگاه کردی و گفتی «میشه خسته نشی» لبخند زدم، روحم سبک شد… اون‌قدر که پرواز کرد و دستش خورد به سقف…

تو اون یک نفری که به خاطرت خسته نمیشم. فقط یه سوال دارم ازت: میشه از دوست‌‌داشتنم خسته نشی؟

#حسین_حائریان

توسط فاطمه بانو   , در 07:53:00 ق.ظ نظرات
4ام خرداد 1401

• بلد_های_دوست‌_داشتنی

100 کلمات   موضوعات: دلبرانه‍

من بَلَد ها رادوست دارم…

آنهایی که دوست داشتن حالیشان میشود

آنهایی که وقتی جانم صدایشان میکنی

جانشان را قربانت میکنند….

آنهایی که مُدام حسشان را به تو یادآوری میکنند 

و به جای فرستادن یک قلب قرمز

از حال دلشان برایت حرف میزنند…

آنهایی که وسط کلافگی عصر جمعه

با یک پیام حالت را دگرگون میکنند

آنهایی که هربار، هرچند کوچک

غافلگیرت میکنند…

یا با یک گل، یا با یک محبت قشنگ

گاهی هم با یک دوستت دارم…

آنها که خندیدن را یادت میدهند

و باعث میشوند

خودت را بیشتر دوست داشته باشی…

بَلدها دوست داشتنی‌ترند!

یکدیگر را بلد باشید…

??

کلیدواژه ها: بلَدبودن, دوست, زمان
توسط فاطمه بانو   , در 10:32:00 ق.ظ نظرات
16ام بهمن 1400

خبر خوب!

54 کلمات   موضوعات: دلبرانه‍

خبرخوب این که روزۍکسےمیاید

 در میان روزهاۍ خاکسترۍ تان

دست هایتان را خواهد گرفت؛

 گرم‌تر ، صمیمے تر ،

کسے که شبیه به آفتابِ بعدازیک روزبرفے زمستان ،به‌تن‌روزهای سردتان میچسبد!

کسے میاید ازجنس مهربانی ،که مرهمِ تمامِ زخم هایتان مےشود

و تمام ترس وکابوس‌هایتان‌رادر آغوش آرامش حل خواهد کرد،

کسے خواهد آمد براۍساختن‌دوباره‌ۍشما …

دُرُست مثلِ‌یک‌معجزه‌ازسوۍ خدا ! 

 

توسط فاطمه بانو   , در 09:59:00 ب.ظ نظرات

1 3 4