صفحات: 1 3 4 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 18

21ام دی 1403

هله نومید نباشی !

158 کلمات   موضوعات: شعر


هِله نومید نباشی که تو را یار بِراند

گرَت امروز برانَد، نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آن جا

ز پس صبر، تو را او، به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصّاب به خنجر چو سَر میش ببُرّد

نَهِلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند

چو دَم میش نمانَد ز دَم خود کُنَدش پُر

تو ببینی دَم یزدان به کجاهات رساند

به مثَل گفته‌ام این را و اگر نه کرَم او

نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد

بدهد هر دو جهان را و دلی را نرَماند

دل من گِرد جهان گشت و نیابید مثالش

به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟

هله خاموش که بی‌گفت از این مِی همگان را

بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

📚غزلی از دیوان شمس مولوی 

توسط فاطمه بانو   , در 06:28:00 ب.ظ نظرات
23ام آذر 1403

زمانی برای انقراض خاندان فخر ملکی 

89 کلمات   موضوعات: معرفی کتاب

زمانی که نام کتاب را شنیدم، گوشه های ذهنم نگهش داشتم تا زمانی که فرصتش پیش آمد بخوانم.

« زمانی برای انقراض خاندان فخر ملکی » اسم کتابی است که سحر نیک شریف در قالب 14 داستان کوتاه آن را نوشته. داستان هایی که نمیشود گفت همه‌شان بانمک هستن اما خب بعضاً لبخند را بر گوشه‌ی لب می‌آورد.

در کل برای تلطف روحیه و خستگی در کردن پس از یک روز شلوغ خوب است. 
این داستان ها را پسندیدم: 

_پذیرایی در خوابگاه 

_ دو تا و نصفی تفنگدار 

_ من شاگرد اولم 
#یک_قاچ_کتاب #معرفی_کتاب

توسط فاطمه بانو   , در 07:58:00 ب.ظ نظرات
4ام شهریور 1403

قهوه سرد آقای نویسنده 

189 کلمات   موضوعات: معرفی کتاب

‌یک رمان عاشقانه غمگین در عین حال با متنی روان و ساده. طوری که اگر به فصل دوم کتاب برسید کنجکاوی‌تان باعث می‌شود تا آخر کتاب بخوانید. 

موضوع کتاب درباره یک نویسنده ایرانی است که زندگی ساده اما ذهن خلاقی دارد و همین ذهن خلاق هم چالش‌های زیادی برایش پیش می‌آورد. 
در طول کتاب، برای کسی که چیزی از رمان نوشتن نمی‌داند به نکات خوبی اشاره شده است. در کل قصد دارد بگوید که نویسنده بودن و داستان نوشتن، این نیست که بنشینی گوشه‌ای و منتظر باشی که یک چیز خارق‌العاده به تو الهام بشود. *نوشتن یک مهارت است و باید با تلاش آن را به دست آورد.*
*روزبه معین* نویسنده کتاب، سبک خاصی بکار برده که با خواندن خط‌های پایانی کتاب، غافلگیر می‌شویم و نویسنده با طرح یک معما برای خواننده کتاب را به اتمام می‌رساند. بطوریکه لازم است دوباره برگردیم و از اول با دقت بخوانیم تا جواب را پیدا کنیم. اما ارزش یکبار خواندن را دارد. 

از نقاط ضعف کتاب میشود به: 

_ رعایت نکردن زبان معیار 

_  پرداخت کم به شخصیت پردازی

_ توصیفات کم زمان و مکان 
نمره من به کتاب : ۸/۵ از ۱۰

‌‌

یک قاچ از کتاب :

توسط فاطمه بانو   , در 04:54:00 ب.ظ 2 نظر »
4ام شهریور 1403

اسیر و مبتلای حسین 

108 کلمات   موضوعات: به قلم فاطمه‌بانو

مداحی دوباره مرغ روحم آقای خلج را گذاشته‌ام در پس زمینه اجرا شود. از وقتی شنیدمش، شعر و سوزش به دلم نشسته. چقدر وصف این روزهای ما بود.

 دقایق پایانی روز اربعین است و یک غم در دلم سنگینی می‌کند. در چشم بر هم زدنی محرم گذشت. اربعین هم رسید و دارد با ما وداع می‌کند. کسی چه میداند تا سال آینده چه وضعی دارد؟ زنده است یا … ؟ راهی دیار کربلاست یا باز هم می‌سوزد از نرفتن؟ 

نفسم سنگین شده و آه می‌کشم. کاش بیشتر گریه کرده بودم.کاش آخرین محرم عمرم نباشد که نفس کشیدم در روضه‌ها. مداحی رسیده به این قسمت:

حسین حسین کربلا … حسین حسین کربلا…

توسط فاطمه بانو   , در 10:55:00 ق.ظ نظرات
5ام مرداد 1403

نارنگی دوست داشتنی!

بلوز بافتم را به تن می‌کنم. همان که چهارخانه‌های نارنجی و سبز دارد. همان که وقتی فهمیدی دوستش دارم برایم در روزی از روزهای پاییز هدیه آوردی.  

موهایم را از حصار کش باز میکنم و میگذارم آزادانه روی شانه‌هایم بریزند. روی سکوی لبه پنجره می‌نشینم. از سرمای سکو مور مورم می‌شود. آسمان را ابرهای تیره گرفته است. درست مثل دل من! 

مثل عصرهای همه روزهای هفته، چشم به در می‌دوزم. جمعه است و هیچ حوصله دفتر کتاب‌هایم را ندارم. اگر بودی حتماً می‌گفتی: « باز شلخته شدی؟» اما اینبار واقعا از دلتنگی بی‌حوصله شده‌ام نه از روی بهانه و تنبلی!

دیروز افسانه سر کلاس درس حسابان شیطنت می‌کرد و نارنگی پوست می‌کند و زیرزیرکی داخل دهانش میچپاند و می‌خورد. در دل یاد تو کردم. میدانی چرا؟ چون قول داده بودی که می‌آیی. گفته بودی به محض بلند شدن بوی نارنگی‌ها میایی و با هم به باغ عمو حسن می‌رویم و نارنگی می‌چینیم . 

عمو تمام باغ را چیند و فروخت اما تو نیامدی. 

نگاهم به در است. قطرات باران دانه به دانه و پشت هم از شیشه پنجره سر می‌خورند. پدر دست از کار در باغچه می‌کشد و به داخل می‌آید. به تازگی یک درخت نارنج را با نارنگی پیوند داده. منتظر است تو بیایی و نظرات کارشناسی خودت را بدهی. 

فکر کنم دستم برای پدر هم رو شده و فهمیده که چقدر از بین میوه‌ها نارنگی را دوست دارم. و چقدر تو را!

یک جایی نوشته بود « عاشقی مثل میوه نارنگی است. خودش هم که نباشد باز هم رد بویش در دستانمان میماند » 

مادر می‌گوید می‌آیی… افسانه می‌گوید می‌آیی…عمو حسن می‌گوید می‌آیی… دل من اما … 

صدای زنگ مرا به خود می‌آورد. باران بند آمده. دست روی پنجره سرد و باران خورده می‌گذارم. بخارش را با دستم پاک می‌کنم . نگاه به در می‌دوزم. بوی نارنگی میپیچد! 
✍🏻 فاطمه بانو  

توسط فاطمه بانو   , در 04:16:00 ب.ظ نظرات

1 3 4 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 18

 
مداحی های محرم