«معرفی کتاب پریدخت | به بهانهی تو ²» |
•|قسمت اول|•
« _ناحله ! ناحله !
دختری با عروسک مو طلایی روی ایوان میدود. مردی در باغچه است و ریحان میکارد. با دیدن دختر لبخند میزند.
صدای قران خواندن زنی به گوش میرسد. از آن اتاق نوری بالا میرود
_ ناحله ناحله !
صدا از آشپزخانه میآید ، مادربزرگ لقمه ای حلوا دست دختر میدهد . میخندد. موهای بلندش را باد پریشان میکند.
کنار زن برمیگردد. قرآن را میبندد و سر طاقچه میگذارد. شانه میآورد تا موهایش را ببافد . تا بافته شدن موها یک بار باهم آیت الکرسی را میخوانند .
زن ذوق میکند و قربان صدقه اش میرود
با دق الباب در بیرون میروم خبری از سر سبزی باغچه نیست. مرد نیست. خنده بر لبان دختر خشک میشود مردی غریبه سمتش میآید و او را میبرد. زن جیغ میزند . دختر میترسد و گریه میکند مرد او را کشان کشان میبرد.
کسی بلند میگوید: ناحله! »
از خواب میپرم. همهی صورتم و بدنم دانههای عرق نشسته.
_ «ناحله !»
دست روی گوشهایم میگذارم. هنوز صدای جیغ و ناله های زن در خوابم ، در گوشهایم میپیچید.
ام سلیمه با لیوانی آب کنارم مینشیند.
_ بخور عزیزکَم.
لیوان را لاجُرعه سر میکشم.
میگویم: «خیلی گرممه امسلیمه. »
دست روی سرم میگذارد و میگوید:« وای جانم تنت داره تو تب میسوزه »
آب دهانم را به زور قورت میدهم. در گلویم گویا خاری رفته باشد ، به همان اندازه درد میکند.
چه شد که این طور بیمار شدم؟
امسلیمه ظرفی آب میآورد تا پاشویهام کند.
زمانی که دستمالی خیس روی پیشانیام میاندازد ، سرزنشگرانه میگوید:
« حتماً باز هم، خواب بچه دیدی؟ صدبار گفتم که اون عکس های لعنتی رو قبل خواب نبین ! بیا این هم نتیجه اش! روز به روز داری ضعیفتر میشی.»
در دل میگویم: « بالعکس. این بار خواب خودم را دیدم .»
همچنان به حرف هایش ادامه میدهد . چشم میبندم. حوصلهی حرف های تکراریاش را ندارم . او چه میداند چه دردی تحمل میکنم ؟
به قلم: فاطمه بانو
فرم در حال بارگذاری ...