«به بهانه‌ی تو ¹به بهانه‌ی تو ³»
15ام مرداد 1402

به بهانه‌ی تو ²

•| قسمت دوم |•

صبح روز بعد، از بدن درد و تب حتی نمی‌توانم در رختخواب بنشینم. مدام کابوس های وحشتناک می‌بینم و از خواب می‌پرم. سرم به سنگینی یک سنگ شده . 

ام‌سلیمه به زور آب میوه در حلقم می‌ریزد بلکه تبم پایین بیاید. 

در خواب و بیداری می‌شنوم که به کسی زنگ می‌زند و از او می‌خواهد تا مرا به درمانگاه روستا ببرند. خودش که در بردن من ناتوان است . 

*****

هرچه تلاش میکنم نمیتوانم پلک‌هایم را باز کنم. صدای آشنایی را می‌شنوم. 

« طفلی این مدت کلی سختی کشیده . از بس غم و غصه خورده، شده پوست استخوون. غصه بچه‌ش کم بود، حالا فهمیده پدر مادر واقعیش مسلمون بودن نه مسیحی! »

می‌خواهم به آنها بگویم ساکت باشند و اما نمی‌توانم. 

« ... حالا چند شبه میگه خواب بچه‌ای میبینه که ناحله صداش میکنن و از مادرش به زور جدا میکنن… فکر می‌کنه اون دختر تو خواب خودش باشه. » 

سوزش سوزن را در دستم احساس می‌کنم. کم‌کم صداها ناواضح می‌شود و من به خواب می‌روم. 
چشم که باز می‌کنم روی تخت بیمارستانم و هوا تاریک شده. 

یادم نمی‌آید با چه کسی آمده‌ام . خوب که دقت می‌کنم ، نجوایی را می‌شنوم.

پایین تخت در تاریک و روشن اتاق ، مردی را می‌بینم که در سجده است و پشتش می‌لرزد.

متعجب روی تخت می‌نشینم.

 منتظر می‌شوم تا از سجده برخیزد.  وقتی برمی‌گردد در اتاق نیمه تاریک - روشن صورتش را می‌بینم. 

زیر لب اسمش را زمزمه می‌کنم: متین!
به قلم: فاطمه بانو 

توسط فاطمه بانو   , در 11:15:00 ق.ظ


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم