«بسم رب الحسین » یکی از پنجشنبههای تیرماه بود و پسرها از بعد از ظهرش، لباسهای بیرونشان را پوشیده بودند و هر پنج دقیقه دور خانه میچرخیدند و میآمدند کنارم میپرسیدند: « مامان ؛ بابا… بیشتر »
_ در این وبلاگ جز حرف های خوب ، نمیخونید!
_ یک طلبه سطح ۲ که عاشق خوندن کتاب بخصوص تو زمینه رمان و شعر و گاهی هم روانشناسی. اینجا هر مطلبی که حالم دلم خوب بکنه میذارم. گاهی هم اگر دست به قلم ببرم داستان کوتاه مینوسم. ادعای نویسندگی ندارم ولی دوست دارم یک روز یک کتاب بنویسم . إلهی به امید تو!