صفحات: << 1 ... 6 7 8 9 ...10 ...11 12 13 ...14 ...15 16 17 >>
4ام خرداد 1401•
من بَلَد ها رادوست دارم…
آنهایی که دوست داشتن حالیشان میشود
آنهایی که وقتی جانم صدایشان میکنی
جانشان را قربانت میکنند….
آنهایی که مُدام حسشان را به تو یادآوری میکنند
و به جای فرستادن یک قلب قرمز
از حال دلشان برایت حرف میزنند…
آنهایی که وسط کلافگی عصر جمعه
با یک پیام حالت را دگرگون میکنند
آنهایی که هربار، هرچند کوچک
غافلگیرت میکنند…
یا با یک گل، یا با یک محبت قشنگ
گاهی هم با یک دوستت دارم…
آنها که خندیدن را یادت میدهند
و باعث میشوند
خودت را بیشتر دوست داشته باشی…
بَلدها دوست داشتنیترند!
یکدیگر را بلد باشید…
??
در این روزهای آخر اسفند وقتی که خانه ات کلاه سفیدش را به احترام بنفشه ها از سر بر می دارد, تو نیز خاکسترهای تلخ این زمستان را از آستین بتکان و چشم های غبار گرفته اش را با روزنامه های بد خبر دیروز برق بینداز تا تعبیر خواب های اردیبهشتی ات راه زیادی نمانده است…
#عباس_صفاری
پ.ن: عکس گرفته شده در بهار،۱۴۰۰
خبرخوب این که روزۍکسےمیاید
در میان روزهاۍ خاکسترۍ تان
دست هایتان را خواهد گرفت؛
گرمتر ، صمیمے تر ،
کسے که شبیه به آفتابِ بعدازیک روزبرفے زمستان ،بهتنروزهای سردتان میچسبد!
کسے میاید ازجنس مهربانی ،که مرهمِ تمامِ زخم هایتان مےشود
و تمام ترس وکابوسهایتانرادر آغوش آرامش حل خواهد کرد،
کسے خواهد آمد براۍساختندوبارهۍشما …
دُرُست مثلِیکمعجزهازسوۍ خدا !
روز عمرم چند، یارب! چون شب غم بگذرد؟
عمر من کم باد، تا روز چنین کم بگذرد
دولت وصلت گذشت و محنت هجران رسید
آن گذشت، امید می دارم که این هم بگذرد
نگذرد، گر سالها باشم براهش منتظر
ور دمی غایب شوم، آید همان دم بگذرد
چون ز درد هجر گریان بر سر راهش روم
گریه من بیند و خندان و خرم بگذرد
مرهمی نه بر دل افگار من، بهر خدا
پیش ازان روزی که کار دل ز مرهم بگذرد
هر که از روی ارادت پا نهد در راه عشق
عالمی پیش آیدش کز هر دو عالم بگذرد
تا کنون عمر هلالی در غم رویت گذشت
عمر باقی مانده، یارب! هم درین غم بگذرد
#هلالی_جغتایی
¶ پر از دردم نمی خندم بگو با دل چه باید کرد؟
که من خُشکم تو بارانی بگو با گل چه باید کرد؟
¶ کمی امروز و فردا کن کمی نم نم بیا شاید
بفهمم سرنوشتم را که تا ساحل چه باید کرد؟
¶ تو خورشیدی و در طوفان به امّید تو می جنگم
ولی مهرت اگر بر من نشد مایل چه باید کرد؟
¶ تمامِ عمرمان سرگرم جمع و ضرب و تفریقیم
کسی اما نمی داند که با حاصل چه باید کرد؟
¶ به پای عشق او هر دم خودم را تن به تن کشتم
بگو یا قاضی الحاجات با قاتل چه باید کرد؟
¶ ببین مقتول این قصه به من یکریز میخندد
و من با خود گلاویزم که با این دل چه باید کرد؟
#محمد_فرخ_طلب_فومنی