صفحات: << 1 ... 5 6 7 ...8 ...9 10 11 ...12 ...13 14 15 ... 22 >>
27ام تیر 1402پریدخت ( مراسلات پاریس _طهران )
کتاب حاضر حاصل ۴۰ نامه عاشقانه است که بین دو عاشق رد و بدل شده است.
سیدمحمود که در پاریس مشغول خواندن درس طبابت است و پریدخت که در تهران چشم انتظار آمدن همسرش از فرنگ است. و این دو در هیاهوی مشروطیت عاشق هم شده و به جبر روزگار از هم دور افتاده اند.
نثر نامهها به زبان روان و قاجاری است و اصطلاحاتی نویسنده بکار برده که خیلی هایشان در این دوره زمانه اصلا استفاده نمیشود.
البته آخر تمام نامهها معنای واژگان نوشته شده.
از قشنگی های کتاب میشه به صفحات کاهی کتاب اشاره کرد و جای قفلی که در تمام صفحات کتاب موجودِ.
💌🖇️
#یک_قاچ_کتاب
دورت بگردم! دل خُمرهی سیر ترشی نیست که به بندش کنی و هفت سال بگذاری برسد و عمل بیاید؛ پیاز داغ است. شش دانگ حواس میخواهد. روبرگردانی، جزغاله شده است و آه از دل جزغاله ما.
پ.ن: خلاصه که من خیلی وقت بود دنبال کتابش میگشتم . اصلا این حامد عسکری نوشتههاش مثل نقل و نبات میمونه . شیرین و موندگار!
✍🏻 فاطمه بانو

روی ماه خداوند را ببوس!
چند وقت پیش اسم این کتاب را در اینترنت جزو پرفروش ترینها کتاب های قرن 14 دیده بودم. کنجکاو بودم که بدانم داستان کتاب از چه قرار است. تا این که هفته گذشته در کتابخانه پیدایش کردم .
*کتاب روی ماه خدا را ببوس!* نوشته *مصطفی مستور* ، به داستان مردی میپردازد که مشغول نوشتن تِز دکتری خود است اما ذهنش درگیر شکی است که به دلش افتاده و مدام از خود میپرسد : *«آیا خداوندی هست ؟»*
متن کتاب رمان گونه است و نویسنده سعی کرده از طریق فلسفه به سوال ذهنی شخصیت اصلی داستان پاسخ بدهد.
البته این اولین باری بود که از مصطفی مستور کتابی میخواندم و بخاطر لحن فلسفه گونه ی بعضی قسمت ها را مدام برمیگشتم عقب و دوباره میخواندم.
کتاب خوب و کم حجمی بود. اما من با دلیل هایی که آورده بود تا خداوند را اثبات کند، قانع نشدم. شاید دلیل هایش برای من قانع کننده نبود.
توصیه میکنم شما هم اگر خواندید نظرتان را راجع به آن بگویید.
✍🏻 فاطمه بانو
الحق که تو آن علی ولی اللهی
از اسرار خداوند جهان آگاهی
آغاز ولایتت فرستم صلوات
دانم ز عنایتت غمم میکاهی
ای آینه رو…
دیدار شما…
آغشته ی لطف و عطاست!
عکس مشهد امام رضا [/caption]
کاش میشد پر بگیرم تا حرم
پیش سلطان،پیش آقای کرم
کاش دعوت میشدم با زاءران
در حرم پر میزدم با عاشقان
کاش من را هم صدایم میزدی
یک زیارت را به نامم میزدی
کاش گردد این گدا پا بوس تو
بندهء عاشق تر و مخصوص تو
تا تو را میبینم آقا هر جهت
زد دلم راهی به سوی مزجعت
طفل بودم مادر دستم گرفت
پیش تو آورد و عشقم را سرشت
زنده شد در صحن نوارنی دلم
خاطرات کودکی هم با دلم
صد گره در کار دارم یا رضا
من دلی بیمار دارم یا رضا
درد مند هستم دوایم با شما
دستگیری کن شفایم با شما
من به شوقت اشک دارم مهربان
من ز هجران بی قرارم مهربان
یک دل پر درد شد همپای من
در زمستان یاد تو گرمای من
عکس زیبایت به دلها قاب شد
با نگاهت برف این دل آب شد
حال دستم را به دستت میدهم
روی خود بر سنگ فرشت مینهم
پا برهنه صحن تو طی می کنم
من جدایت از خودم کی می کنم
در شب قبرم کنی من را خطاب
میکنی آقا قدم ها را حساب
با تو عاشق تر شدن عشق من است
عشق زیبای شما رزق من است
من گدایی بیکس و درمانده ام
اربعین از کربلا جا مانده ام
سال دیگر یا رضا رخصت بده
اربعین ، کرببلا فرصت بده
میکنم احساس چون بد بوده ام
از زیارت کرده ها جا مونده ام
خاک پایت میشوم کاری بکن
نوکر بیچاره را یاری بکن
روزی نوکر فقط در دست توست
کربلای عاشقت در دست توست
شاعر: روح الله دانش