روز عمرم چند، یارب! چون شب غم بگذرد؟
عمر من کم باد، تا روز چنین کم بگذرد
دولت وصلت گذشت و محنت هجران رسید
آن گذشت، امید می دارم که این هم بگذرد
نگذرد، گر سالها باشم براهش منتظر
ور دمی غایب شوم، آید همان دم بگذرد
چون ز درد هجر گریان بر سر راهش روم
گریه من بیند و خندان و خرم بگذرد
مرهمی نه بر دل افگار من، بهر خدا
پیش ازان روزی که کار دل ز مرهم بگذرد
هر که از روی ارادت پا نهد در راه عشق
عالمی پیش آیدش کز هر دو عالم بگذرد
تا کنون عمر هلالی در غم رویت گذشت
عمر باقی مانده، یارب! هم درین غم بگذرد
#هلالی_جغتایی
¶ پر از دردم نمی خندم بگو با دل چه باید کرد؟
که من خُشکم تو بارانی بگو با گل چه باید کرد؟
¶ کمی امروز و فردا کن کمی نم نم بیا شاید
بفهمم سرنوشتم را که تا ساحل چه باید کرد؟
¶ تو خورشیدی و در طوفان به امّید تو می جنگم
ولی مهرت اگر بر من نشد مایل چه باید کرد؟
¶ تمامِ عمرمان سرگرم جمع و ضرب و تفریقیم
کسی اما نمی داند که با حاصل چه باید کرد؟
¶ به پای عشق او هر دم خودم را تن به تن کشتم
بگو یا قاضی الحاجات با قاتل چه باید کرد؟
¶ ببین مقتول این قصه به من یکریز میخندد
و من با خود گلاویزم که با این دل چه باید کرد؟
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
☎️
سرت که درد نمی آید از سوالاتم ؟
مرا ببخش کـــه اینقدر بی مبالاتم
چطور این همه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاریست در خیالاتم ؟
بگو به من کـه همان آدم همیشگی ام؟
نه … مدتی است که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم
درست از آبـــ درآیـنـد احتمــالاتم
تو محشری به خدا ، من بهشت گم شدهام
تو اتفاق می افتی ، مـــــــــن از محالاتم
چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتمـــا از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مــرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
#مهدی_فرجی
پ.ن:
روزى سه بار عكس تو را گريه مى كنم
من در ميان خاطره هايت چه مى كنم؟
من را ببخش چون که دلم تنگ می شود
گاهى تو را به چشم خودم وعده مى كنم
شكى ولى به حد يقين دوست دارمت
پیچیده ای، منم که تو را ساده مى كنم
#سید_تقی_سیدی
خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین؛ پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده؛ میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری
عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری
رونوشت روزها را؛ روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را؛ با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد برد باری
روی میز خالی من؛ صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها؛ نامی از ما یادگاری
قیصر امین پور