«هنوزم عشقی هست...! | هر که از روی ارادت پا نهد در راه عشق» |
¶ پر از دردم نمی خندم بگو با دل چه باید کرد؟
که من خُشکم تو بارانی بگو با گل چه باید کرد؟
¶ کمی امروز و فردا کن کمی نم نم بیا شاید
بفهمم سرنوشتم را که تا ساحل چه باید کرد؟
¶ تو خورشیدی و در طوفان به امّید تو می جنگم
ولی مهرت اگر بر من نشد مایل چه باید کرد؟
¶ تمامِ عمرمان سرگرم جمع و ضرب و تفریقیم
کسی اما نمی داند که با حاصل چه باید کرد؟
¶ به پای عشق او هر دم خودم را تن به تن کشتم
بگو یا قاضی الحاجات با قاتل چه باید کرد؟
¶ ببین مقتول این قصه به من یکریز میخندد
و من با خود گلاویزم که با این دل چه باید کرد؟
#محمد_فرخ_طلب_فومنی
فرم در حال بارگذاری ...