«زمانی برای انقراض خاندان فخر ملکی |
هِله نومید نباشی که تو را یار بِراند
گرَت امروز برانَد، نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او، به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سَر میش ببُرّد
نَهِلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند
چو دَم میش نمانَد ز دَم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دَم یزدان به کجاهات رساند
به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرَماند
دل من گِرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟
هله خاموش که بیگفت از این مِی همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
📚غزلی از دیوان شمس مولوی
فرم در حال بارگذاری ...